چندی پیش بعد از بیست سال ، ویرایش جدید کتابی تحت نام بر خورد تمدن ها که به انگلیسی [The Clash of Civilization and the Remaking of World Order ] است دوباره مورد نقد برخی از محافل سیاسی در اروپا قرار گرفت، این کتاب که یک نوشتار تحلیلی و سیاسی است توسط ساموئل هانتینگتون (Samuel P. Huntington ) آمریکایی و استاد دانشگاه هاروارد در سال 1996 منتشر شد و در سال 1997 به فرانسه ترجمه گردید. نشر این کتاب به دنبال مقاله ای تحت همین نام و از همین نویسنده در تابستان سال 1993 در روزنامه Foreign Affaires میباشد که از زمان انتشارش بحث های بسیاری را به راه انداخته است. نظریه توسعه یافته این مقاله واکنشهای مثبت و منفی بسیاری را برانگیخت، هانتینگتون میخواست با انتشار کتابی تحت عنوان برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی، نظریه خود را به عنوان یک واقعیت اجتناب ناپذیر که به آن باور داشت عمق بیشتری ببخشد و همه جنبههای واقعی آنرا (البته به نظر نویسنده ) توسعه وسیعتری بدهد.
شاید دلیلی که ساموئول هانتینگتون را وادار به نوشتن این مقاله و سپس این کتاب نمود ، در جواب مقاله ای بود که فرانسیس فوکویاما دانشمند ژاپنی در سال 1992 در همان روزنامه و در نگاه خوشبینانه اش به آینده بود. فوکویاما ادعا کرده بود که بعد از فروپاشی کمونیسم (خصوصا فروپاشی دیوار برلین)، زمان حاکمیت لیبرالیسم، و حقوق بشر و سیستم کاپیتالیستی و حاکمیت اجتناب ناپذیر اقتصاد بازار فرا خواهد رسید ، این تنها و یگانه راه و مسیری خواهد بود که الگوی همه کشورهای جهان خواهد شد و آنها دیر یا زود به آن خواهند پیوست و احتمالا دیگر در دنیا جنگ مهم و آنچنانی رخ نخواهد داد و انسانیت به مفهوم هگلی (وجدان اخلاقی …… چیزی که از عدالت و حقیقت اطاعت می کند) به انتهای تاریخ خواهد رسید.
پروژه هانتینگتون توسعه یک مدل مفهومی جدید برای توصیف عملکرد روابط بینالملل پس از فروپاشی بلوک شوروی در اواخر دهه 1980 و آغاز قرن بیست و یکم و مبتنی بر توصیف ژئوپلیتیکی جهان است که دیگر اساس بر روی تقسیمات ایدئولوژیک «سیاسی» نیست، بلکه بر اساس تقابلهای فرهنگی پیچیده تری است که آن را «تمدنی» مینامند، که در آن بستر مذهبی دارای یک مکان مرکزی در روابط متضاد بین آنها را دارد.
او بر این باور است که پرچمها بهعنوان نمادهای واقعی هویت فرهنگی برافراشته و افتخارآفرین خواهند بود و از این به بعد این پرچم ها هستند که برای دفاع از حقوق فرهنگی و ملی مردم برافراشته خواهند شد.
در این قسمت هانتینگتون اولین نقشه ای را ارائه می دهد که نشان دهنده تقسیم جهان به 8 تمدن است، پس از فروپاشی دیوار برلین، همانطور که شاهد بودیم ، دو آلمان شرقی و غربی که بعد از سالها جدایی همدیگر را باز یافته بودند ، در اولین برخوردها احساس تعلق به یک هویت و یک ملت واحد را نداشتند و هیجان و شیفتگی تعلقات ملی را آنچنان که دنیا انتظارش را داشت نشان ندادند ، چرا؟ آیا به این دلیل که نزدیک به نیم قرن هر کدام از آنها پرچم خود را داشتند که وابستگی به آن باعث این شگفت زدگی گردیده بود؟ هانتینگتون مثال های دیگری از این دست را آورده ، در سوم ژانویه 1992 در مسکو، زمانی که دانشمندان روسی و آمریکایی پس از پایان اتحاد جماهیر شوروی در 26 دسامبر 1991 در یک ساختمان دولتی جمع شده بودند ، مجسمه لنین را از جای کندند و پرچم جدید فدراسیون روسیه را به صورت وارونه برافراشتند ، که در اولین وقت استراحت، برگزارکنندگان به سرعت این خطا را تصحیح کردند، این حکایت نشانه گذار از نحوه و در تعریف هویت و نمادسازی افراد در همان لحظه میباشد، حکایت دوم مربوط به 18 آوریل 1994 است، زمانی که 2000 نفر از مردمان عربستان و ترکیه در اعتراض به قتل عام مسلمانان در سارایوو تجمع کرده بودند، بجای اینکه از پرچم سارایوو استفاده بنمایند ، پرچم های کشورهای خودشان را به اهتزاز در آورده بودند. در نهایت، او به مثال سومی اشاره میکند که تظاهرات 16 اکتبر 1994 در لسآنجلس علیه قانونی که میخواست تمام کمکهای مالی به مهاجران غیرقانونی را قطع کند، تظاهرکنندگان با پرچمهای مکزیک راهپیمایی کردند و باعث تعجب ناظران گردید که چرا از پرچم آمریکا استفاده نکردهاند؟
بر این مثالها میتوانم نمونه زنده تری را اضافه کنم ، در روز یکشنبه ۶ فوریه ۲۰۲۲ در بروکسل در مقابل ساختمان اتحادیه اروپا ، اوکراینی ها تظاهراتی در مخالفت با خطر تهاجم روسیه در مرز کشورشان براه انداختند و از اتحادیه اروپا درخواست کردند که حمایت خود را از کشور اوکراین ادامه دهد، جالب توجه اینکه آنها بجای استفاده از پرچم اتحادیه اروپا ، از پرچم اوکراین استفاده کردند که دلیل دیگری بر تأیید نظر هانتینگتون میباشد(البته نا گفته نماند که در جنگ اوکراین انگیزه دیگری وجود دارد که در این بحث نمیگنجد).
تز اصلی او مبتنی بر توصیف جهانی است که به هشت تمدن تقسیم شده است: غربی، اسلاو-ارتدوکس، اسلامی، آفریقایی، هندو، کنفوسیوس، ژاپنی و آمریکای لاتین. به گفته هانتینگتون، تمدن «بالاترین شیوه گروهبندی و بالاترین سطح هویت فرهنگی است که انسانها به آن نیاز دارند تا خود را متمایز کنند».
از نظر او، تمدن با عناصر عینی مانند زبان، تاریخ، مذهب و نیز با عناصر ذهنی خودشناسی تعریف می شود.
هانتینگتون مفهوم «شوک» را چنین بیان میکند: یک درگیری در صورتی که دولتهایی از تمدنهای مختلف را در برابر یکدیگر قرار دهد، شانس بیشتری را برای تبدیل شدن به یک بحران بزرگ دارد، به عبارت دیگر، وجود این تمدنهای مختلف، از تضاد غیرقابل کاهشی در صحنه بینالمللی خبر میدهد ، این درگیری دیگر نتیجه مدلهای ایدئولوژیک یا اقتصادی رقابتی مشخصه جنگ سرد نیست، بلکه نتیجه تقابل بین مناطق تمدنی خواهد بود. او توضیح میدهد که درگیری در یوگسلاوی سابق (در دهه 1990) را می توان با برخورد بین سه تمدن غربی، اسلاو-ارتدوکس و مسلمان ترسیم کرد و شخصن میتوانم به جرأت بگویم که در اروپا “پرده رنگارنگ فرهنگ جایگزین پرده آهنین شده است” ، که میتوانیم آنرا برخورد «ایدئولوژیکی » هم بنامیم.
به عبارت دقیقتر، تمدنها با توجه به غربیسازی جهان، هویت خود را در واکنش علیه تمدن غربی تقویت میکنند. در واقع این به معنای مخالفت با غرب و سایر تمدن ها (بقیه) و یا حتی تمدن غرب با تمدن اسلامی است که نویسنده آن را تحقیرآمیز و بی میل به پذیرش الگوی دموکراتیک توصیف کرده است.
برای درک این نظریه، باید آن را در میان تلاشها برای ترسیم دنیای پس از جنگ سرد قرار داد: آیا صلحآمیزتر خواهد بود یا آشفتهتر؟ هانتینگتون، مسئله واکنش به نظریه «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما (1992) را که پیروزی مدل لیبرال دموکراسی را بر ایدئولوژیهای جایگزین بر پایان تقابلهای بزرگ که از یک دیدگاه خوشبینانه صلح آمیز میباشد را رد می کند و برعکس بر بیداری هویت تأکید مینماید، و چنین اظهار میکند که این تأمل میتواند گویای شایستگی و معرفی مجدد آن را با در نظر گرفتن عوامل فرهنگی در درک روابط بینالملل دانست .
بعلاوه، هانتینگتون تمدن و به ویژه مذهب را که به نظر می رسد تعیین کننده اصلی است عامل اصلی درگیری میداند و به این رویکرد لقب تک علتی میگوید و در نتیجه عامل سیاسی مانند در نظر گرفتن منافع ملی در ساختار سیاست خارجی را کنار می گذارد و از پیچیدگی شرایط می کاهد.
در نهایت، برخی از مخالفان ، مسئله دفاع احتمالی از یک دستور کار سیاسی را مطرح کرده اند و تمرکز بر اسلام و توصیه هایی که به غرب برای دفاع از تمدن خود داده شده است، نوعی آمریکایی محوری هانتینگتون را به نمایش میگذارند. موضوع کتاب بعدی او، ما کیستیم؟ چالش هویت ملی آمریکا (2004 ) این فرضیه را بیش از بیش تایید می کند.
نویسندگانی مانند مارک بی سالتر کانادایی، استاد علوم سیاسی، در کتاب “ بربرها و تمدن در روابط بینالملل” (2002) ، با قرار دادن آن در چشماندازی طولانیتر تلاش میکند که نشان دهد که این اصطلاح فقط میتواند تئوری ظهور مجدد یک لفاظی امپراتوری باشد و بس ، مانند سایر مراحل خطر یا تردید و اینکه غرب با برچسب زدن به دیگری به عنوان “بربر” و مخالف تمدن امروزی ، رابطه خود با دیگری را مورد بازبینی قرار میدهد تا هرچه بیشتر به بهره وری مورد نظرش دست یابد.
در عمل، بسیاری از نمونههای متقابل برای نشان دادن محدودیتهای نظریه برخورد تمدنها رد شدهاند ، اما شخصا سعی بر آن دارم که یکی از آنها را که قبل از نوشتن کتاب هانتینگتون اتفاق افتاده است حفظ کنم و آنهم جنگ خلیج را که ایالات متحده علیه صدام حسین در سال 1991 به راه انداخت، از یک سو این پاسخ نظامی به دنبال تهاجم عراق به کویت، یعنی دو کشور متعلق به یک منطقه تمدنی است و از سوی دیگر، ائتلاف به رهبری آمریکا شامل بسیاری از کشورهای عربی-مسلمان بود که به نظر می رسید قسمت های دیگری از پیش بینی هانتینگتون را تأیید می کند ، همچنان میتوانیم به آن مورد، حملات 11 سپتامبر 2001 را اضافه نماییم. (حتی اگر یکی از پیامدهای متناقض این رویداد برای نومحافظه کاران ترویج گسترش دموکراسی به تمدن های دیگر در مخالفت با تز هانتینگتون باشد)، به این می گویند پیشگویی خودشکوفایی.
به طور خلاصه، جهان پس از جنگ سرد و هشت تمدنی مورد نظر هانتینگتون ، پیوندها و تفاوت های فرهنگی روابط، تضادها و ارتباطات بین دولت-ملت ها را تعیین می کند. مهم ترین کشورهای جهان از تمدن های مختلف هستند، درگیری های محلی که به احتمال زیاد گسترش می یابند بین تمدن های مختلف رخ خواهند داد و اشکال توسعه اقتصادی برای هر تمدن متفاوت خواهند بود، غرب دیگر تنها قدرتمند نیست و آنهم به این دلیل که سیاست بینالملل چند قطبی و چند تمدنی شده است.
به نظر نگارنده اگر چه در ابتدا مذهب در تمدن و فرهنگ ریشه ای نداشته است و مرزی میان این دو وجود داشته ، اما بعدها خواسته و یا ناخواسته وارد فرهنگ و تمدن آن سرزمین گردیده است، که در آینده میتواند اختلافات فرهنگی نشأت گرفته از مذهب ، اساسی ترین ریشه و سرچشمه کشمکشها در جهان گردد.
آیا اکنون پس از بیست سال در موقعیتی قرار داریم که بتوانیم در مورد این دو نظریه ، از طرفی فوکویاما و از طرف دیگر هانتینگتون به قضاوت بپردازیم؟ متأسفانه با اتفاقاتی که در سالهای اخیر شاهد آن بودیم بیشتر به تئوری هانتینگتون نزدیکتریم تا فوکویاما، هانتینگتون برای اثبات تئوری اش به دفعات به ایران و انقلاب اسلامی اشاره کرده و به اسلام به عنوان یکی از نماد های قدرت در حال پیشروی اشاره کرده است .
اگر در زمان انقلاب ایران ، دنیا و بویژه امریکا شناختی از ملایان نداشتند اما بعد از چهل سال دست و پنجه نرم کردن با این جماعت نمی توانیم بگوییم واگذاری افغانستان به طالبان شامل همان بی اطلاعی و عدم نا آشنایی از این طبقه بوده است ، بلکه به نظر نگارنده اگر قدرت های بزرگ (همانهایی که برابر حقوقی و حقوق انسانها در صفحه اول قانون اساسیشان ثبت شده ، البته برای خودشان و نه دیگر ملتها ) میخواهند همچنان به همان گونه قبلی دنیا را از نظر اقتصادی بین خود تقسیم گردانند ، میبایست سهم مذهبیون را به طریقی ادا کنند حتا اگر به قیمتی بسیار گران ، به بیانی دیگر یعنی فرستادن حقوق تمامی زنان یک مملکت به قتلگاه ، همان اتفاقی که در افغانستان افتاد.
این واگذاری خود دلیل دیگری بر اهمیت تز هانینکتون میباشد که همانا “ تقابلهای فرهنگی پیچیده تر که در آن بستر مذهبی دارای یک مکان مرکزی در روابط متضاد بین آنها را دارد” .
تا لحظات پایانی این مقاله، هنوز جنگ در اوکراین ادامه دارد و مسلمن بعد از پایان این درگیری ، مرزهای سیاسی و خط کشی های جدیدی بوجود خواهند آمد که مسلمن شبیه دوران جنگ سرد نخواهند بود و حملات لفظی و واکنشهای سیاسی وارد فاز جدیدتر و جدی تری خواهند شد که متأسفانه جهان را مجددا به دوقطب تبدیل خواهد کرد ، ولی حتمن با تقسیم بندی و یار گیری به شکل دیگری، از آنجایی هم که نقاط کور و پرسش های بدون پاسخ بیشماری از درگیری اوکراین در پیش روی داریم به سختی میتوان خطوطی از کشمکشهای آینده دنیا را ترسیم کرد.
داود احمدلو ،
۳۱ مارس ۲۰۲۲