دیدگاه و یاداشتهای شما مقالات شما

بازهم لائیسیته در برابر سکولاریسم

فرزین خوشچین

بازهم لائیسیته در برابر سکولاریسم

پیش از هرچیز باید توجه داشته باشیم، که برای سرنگون کردن هر رژیمی، می بایست ایدئولوژی آن رژیم را در ذهنیت تودۀ مردم سرنگون کنیم. آنگاه توده ها برخواهند خاست و رژیم را سرنگون خواهند کرد.

مسالۀ دخالت دین در سیاست، بویژه از دوران انقلاب مشروطه تا امروز، به مسالۀ مهم و کلیدی دگرگونیهای اجتماعی ایران تبدیل شده است. ظاهراً دو جبهه یا دو گرایش «مشروعه» و «مشروطه» در برابر یکدیگر صف آرایی کرده بودند، اما در واقع، از همان آغاز، فرق چندانی میان آنچه شیخ فضل الله نوری می گفت، و آنچه سیدین طباطبایی و بهبهانی می خواستند، نبود: دین قرار نبود از سیاست کنار گذارده شود، قرار نبود همۀ امور دنیوی را با تکیه بر دانش و جدا از نظارت دین اداره کنند، بلکه افزون بر اینکه پادشاه کشور می بایست معتقد به اسلام شیعه می بود، پنج آخوند بزرگ عمامه دار نیز شورایی را برای نظارت بر قوانین در مجلس تشکیل می دادند، که در واقع، وظایف همین «شورای نگهبان قانون اساسی» و «شورای تشخیص مصلحت نظام» را بگونه ای فقیرانه تر بر عهده داشت؛ وظیفۀ «نظارت بر تطابق قوانین با شرع انور». بنا بر این، نه «مشروطیت»، و نه حکومت پهلویها را نمی توان نظام «سکولار» نامید، گرچه در زمینه هایی دست روحانیت از دخالت در کارها کوتاه شده بود، اما هم آخوندها نظارت و تالیف در کتابهای درسی را داشتند، هم برابری قوانین شرع با قوانین عرف در دادگستری به رسمیت شناخته بود.

هنگامیکه مدرس فریاد می زد: «سیاست ما عین دیانت ما، و دیانت ما عین سیاست ماست»، این آژیر خطری بود، که ناشنیده ماند، تا آنکه از آن «فدائیان اسلام» و ترورهای اسلامی به بیرون جوشید، که با هیچ واکنشی رو به رو نگشت. کار به جایی رسید، که در جریان کودتای 28 امرداد، آیت الله کاشانی و روحانیان دیگر نقش مهمی داشتند. در جریان فتنۀ 15 خرداد 42 نیز «حق رای زنان» و «دخل و تصرف حکومت در اوقاف»، دو پایۀ اصلی اعتراض خمینی و روحانیت بودند. جامعۀ روشنفکری و چپهای ایران از کنار همۀ این نکته ها گذشتند و نتوانستند این هیولای رشد یابنده را ببینند. ما باید با این نگرش مبارزۀ ریشه ای و پیگیرانه ای داشته باشیم. برای این کار باید بتوانیم مبارزۀ ایدئولوژیک علیه اسلام و دین را آشکارا و گسترده پیش ببریم.

امروزه نکته از اینجا آغاز می شود، که ما توانسته باشیم دریابیم، که پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، جایگاه دین در جامعۀ ایران و سپس نیز در سرتاسر خاورمیانه و … همانی نخواهد بود، که پیش از بهمن 57 می شناختیم. پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، نه جامعۀ ایران دوران شاه را می توانیم داشته باشیم، که دین در آن «تقریباً» امر شخصی و خصوصی مردم بود، و نه دوران جمهوری اسلامی را می توان تحمل نمود، که نهادهای شورای نگهبان، ستاد اقامۀ نماز جمعه، بنیاد مستضعفان، سازمان اوقاف، تولیت آستان قدس رضوی و دیگر امپراتوریهای مالی-مذهبی مافیای دینی بتوانند ادامه داشته باشند.

برخیها «لائیسیته» را در برابر «سکولاریسم» گذارده و آنرا چارۀ همۀ دردهای جامعه و رمز عبور گذار از جمهوری اسلامی به دوران «جدایی دین از نهادهای حکومتی» دانسته و کار را تمام ارزیابی می کنند. این وحشتناکترین اشتباهی است، که تا دیر نشده، باید همگان را بدان اگاه نمود و جلویش را گرفت.

فرق میان لائیسیته و سکولاریسم

می دانیم، که حتی رادیکالترین لائیسیته نمی تواند پاسخی باشد برای مشکلات اقتصادی-اجتماعی. اینگونه مشکلات را نه تنها لائیسیته، بلکه همچنین سکولاریسم نیز نمی تواند حل کند، زیرا اصولا لائیسیته و سکولاریسم برای تعیین تکلیف با دین است، که در هر زمینه ای دخالت می کند. لائیسیته و سکولاریسم، حتی به معنای جاری کردن دمکراسی، حقوق شهروندی، عدالت و آزادیهای اجتماعی نیست. تنها پس از کوتاه کردن دست دین از همۀ امور سیاسی-اداری کشور است، که می توانیم به برنامه ریزی برای نهادینه کردن دمکراسی، حقوق شهروندی، رفاه اجتماعی و عدالت بپردازیم. محدود کردن دین، به هر اندازه ای، که باشد، هرگز نمی تواند به مسائل زیست-محیطی، کم آبی و خشکسالی، حاشیه نشینینان شهری، بیکاری، بیسوادی و پیشرفت کشاورزی و صنعت و … پاسخ بدهد. این ابزار (سکولاریسم و یا لائیسیته، که کمتر رادیکال است) تنها و تنها می تواند زمینه را برای برطرف کردن مزاحمت روحانیت و دینورزان فراهم کند، نه اینکه مشکل دینسالاری و دخالت دین در امور سیاسی-اجتماعی را، بویژه برای ایران، از میان بردارد. باید بپذیریم، که در دوران جمهوری اسلامی، دین به ویرانسازی در همۀ امور پرداخته و از خودش روحیات و گرایشهایی نهادینه شده ای را بر جا گذارده است. برای از میان برداشتن نفوذ و امکان رشد مادی دینسالاری، می بایست نه تنها همۀ نهادهای دینی جمهوری اسلامی را ملغی کنیم، نه تنها همۀ انچه از اوقاف و سرچشمه های اقتصادی روحانیت، که حتی از زمان شاه هم وجود داشته اند، برچیده شوند، و دستگاه عریض و طویل روحانیت را از راه محدود کردن پذیرش طلبه ها و نظارت بر کارکرد حوزه های «علمیه» و درامد از نذورات امامها و امامزاده ها و … را زیر کنترل کامل حکومت دربیاوریم، بلکه پیش از همه باید دخالت دین در سیاست را ممنوع کنیم، این یعنی ممنوعیت تشکیل احزاب دینی (حزب الله، انصار حزب الله، فاطمیون، داعش، طالبان و …). بنا بر این، نکتۀ اصلی این است، که هیچکس حق ندارد حزب و جمعیتی سیاسی تشکیل بدهد، که بر اساس ادغام دین و سیاست بنا شده باشد.

لائیسیته تنها به جدایی دین از حکومت بسنده می کند و بدینسان دست دین را برای دخالت در سیاست بازمی گذارد و حتی آشکارا اعلام می کند، که خواهان جدایی دین از سیاست نیست. و این خام اندیشی بسیار خطرناکی است؛ اگر دین آزاد باشد در سیاست دخالت کند، بدین معنی خواهد بود، که احزاب دینی هم می توانند تشکیل شوند، که این در شرایط ایران، افغانستان و … به معنی تشکیل احزابی مانند حزب الله، فاطمیون، طالبان، داعش و … می باشد. لائیسیته دین را از در پشتی و یا از پنجره وارد می کند. اگر قرار باشد دین بتواند در سیاست دخالت کند، می تواند اجازۀ قانونی داشته باشد حزب تشکیل دهد. اگر حزب تشکیل دهد، می تواند در انتخابات شرکت کند و نماینده داشته باشد، در تصویب لوایح قانونی نظارت شرع انور را جاری کند، یعنی همین «شورای نگهبان قانون اساسی»، همین «شورای تشخیص مصلحت نظام»، همین حزب جمهوری اسلامی، که در گام بعدی می تواند برای تشکیل دولت هم اقدام کند و جمهوری اسلامی را بدون جمهوری و تنها به نام «ولایت فقیه اسلامی» برپا کند. لائیسیته اجازۀ دخالت دین در آموزش و پرورش را می دهد، یعنی افسانه های تورات و انجیل، احادیث و افسانه های قرآن جای دیدگاه دانشورانه دربارۀ پیدایش زندگی بر کرۀ زمین و دگرگونی گیاهان و جانوران، دگرگونی قاره ها و پیدایش ستارگان و کهکشانها، گردش زمین به دور خورشید و همۀ دانش بشری را می گیرد و مردمانی خرافه پرست را می پروراند. آیا ما این را برای آیندۀ کشورمان و سرتاسر خاورمیانه در نظر داریم؟

سکولاریسم، نبرد دانش و دین است. سکولاریسم، یعنی کوتاه کردن دست دین از امور دنیوی، یعنی پرداختن به امور دنیوی با تکیه بر دانش بشری! سکولاریسم نه تنها جدایی دین از دولت، بلکه جدایی دین از سیاست را هم در نظر دارد. سکولاریسم یعنی جدایی دین از آموزش و پرورش، یعنی کتابهای درسی نمی بایست جولانگه احادیث و تبلیغات دینی باشند. نمی توان تئوری داروین و دستاوردهای دانش را از کتابهای درسی حذف نمود و به جایش داستان کشتی نوح، معراج پیامبر اسلام سوار بر خر را توی کلۀ کودکان فرو کرد! سکولاریسم یعنی جدایی دین از دادگستری، یعنی قوانین حضانت (سرپرستی کودکان)، سنگسار، قطع دست و پای دزد و قصاص، که از قوانین حمورابی به ارث رسیده اند، نمی توانند جای قوانین عرف را بگیرند، که مبتنی بر حقوق بشر، دمکراسی و دانش بشری می باشند. سکولاریسم، یعنی جدایی دین از بهداشت، یعنی هیچکس حق ندارد آب کُر را در برابر الکل بگذارد و الکل را نجس و آب کُر را پاک کننده اعلام کند. چنین کاری جرم خواهد بود، زیرا در هر قطره آب کُر می تواند میلیونها باکتری و میکروب وجود داشته باشد، که اتفاقاً اگر دستمان به آب کُر آلوده شد، باید با الکل آنرا گندزدایی کنیم. این نبرد دانش و دین است. سکولاریسم، یعنی هیچکس حق ندارد داروی امام محمد باقر درست کند و آنرا برای مبارزه با کرونا تبلیغ کند، و یا لیسیدن حرم را تبلیغ کند و یا روغن بنفشه و نیش زنبور عسل و …. را در برابر ماسک و واکسن تجویز کند. اینگونه دخالتهای ابلهانه وجنایتکارانه با مجازات رو به رو خواهند شد. سکولاریسم، یعنی جدایی دین از اقتصاد، یعنی حتی دولت حق ندارد کلاه شرعی سر مردم بگذارد و روی اسکناسها بنویسد: توکلت علی الله! ، آنگونه، که در آمریکا نوشته اند. سکولاریسم، یعنی جدایی دین از اقتصاد، بدین معنی، که صندوق قرض الحسنه و خمس، زکات و … ممنوع خواهند بود. سکولاریسم، یعنی جدایی دین و سیاست از ورزش، یعنی ورزشکار حق ندارد روی پیراهنش شعار «یا ابولفضل»، «یا علی» و … را بنویسد و یا بخاطر اختلافات مذهبی-سیاسی از مسابقه با ورزشکاران دیگر خودداری کند. همچنین، سکولاریسم، یعنی جدایی دین از سیاست، یعنی برای بار سوم تکرار می کنیم: هیچکس حق ندارد حزب یا انجمنی سیاسی تشکیل دهد، که با ادغام دین بنا شده باشد، یعنی حزب خمینیستی، حزب الله، حزب طالبان، حزب انصار حزب الله، سازمان مجاهدین خلق، انجمن طرفداران شریعتی، جبهۀ ملی-مذهبی، هیات موتلفه و … اجازۀ تشکیل شدن را نخواهند داشت و اقدام به چنین کاری جرم خواهد بود و مجازات خواهد داشت.