دیدگاه و یاداشتهای شما مقالات شما

مارکس مارکسیست نبود

فرزین خوشچین

مارکس مارکسیست نبود

بسیاری از فعالان چپ به یاد دارند، که در روزهای نخست پس از بهمن 57 فالانژهای جلوی دانشگاه تهران برای ریشخند هواداران سازمانهای چپ، به نکته هایی در انتقاد از مارکسیسم اشاره می کردند، که جوانان تازه گرویده به اردوگاه چپ از آنها آگاهی نداشتند. یکی از جمله های ریشخندگونه این بود: «مارکس گفته بود، که من مارکسیست نیستم. آنوقت تو چطور می گویی، که مارکسیست هستی»؟ در اینجا نکته ای انحرافی وجود دارد، که جوانان پرشور و بی مطالعۀ آن دوره، که نگارنده هم یکی از آنان بود، نمی دانستند پاسخ را در کجا باید یافت.

می بایست بگوییم، که مارکس هرگز واژۀ «مارکسیست» و یا «مارکسیسم» را به کار نبرده بود. انگلس برای نخستین بار در نامه به ویلهلم لیبکنشت در 31 ژوئیۀ 1877 این واژه را به کار برده بود، آنهم در رابطه با سخن والتیخ در کنفرانس آنارشیستها در 27 اکتبر 1876 در برن، که گفته بود: «ما نه مارکسیست داریم و نه دیورینگیست»، یعنی خواسته بود بگوید، که سوسیال-دمکراسی آلمان  دچار دوگانگی نیست، و هرچه هست، آنارشیسم است.

باید توجه داشته باشیم، که این سخن گفتاورد شده از مارکس، هرگز در هیچ جایی نوشته نشده بود، حتی در نامۀ میان مارکس و انگلس، بلکه فقط سخن شفاهی مارکس به لافارگ می باشد، که انگلس بدان اشاره کرده است و می خواسته است به رد اندیشیدن قالبی، دگماتیک و یکبار برای همیشه کامل و پایان یافته اشاره نماید.

«تئوری ما دگم نیست، بلکه تشریح روند تکاملی است، که در بر گیرندۀ زنجیره ای از فازهای پی در پی می باشد» (مارکس-انگلس، چاپ دوم آثار، ج 36، ص 497، روسی).

انگلس در 5 اوت 1890 به کُنراد اشمیدت چنین  نوشته بود: «برداشت ماتریالیستی تاریخ نیز اکنون دارای چنین دوستانی می باشد، که این برداشت برایشان بهانه ای است برای مطالعه نکردن تاریخ. همین مساله دقیقا هنگامی بود، که مارکس دربارۀ «مارکسیستهای» فرانسوی سالهای 70 می گفت: «من تنها یک چیز را می دانم، اینکه من مارکسیست نیستم»-نامۀ انگلس به کُنراد اشمیدت (5 اوت 1890)- ترجمه از روسی.

همچنین، نامۀ انگلس به پل لافارک، 20 اوت 1890، ترجمه از روسی:

«در حزب آلمانی شورش دانشجویی رخ داده است. در 3-2 سال گذشته بسیاری از دانشجویان، ادیبان و دیگر بورژواهای جوان بی طبقه شده ریخته اند به درون حزب و اتفاقا بموقع پیدایشان شده است، تا جای بیشتر سردبیران را در روزنامه های نوین اشغال کنند، که گرچه در آلمان حوضچه هایی می باشند؛ و اینگونه، که مقرر است، آنها دانشگاه بورژوایی را چیزی شبیه مکتب سوسیالیستی سنسیر به شمار می آورند، که به آنها حق می دهد نه با درجۀ افسری، بلکه ژنرالی به صفوف حزب بپیوندند. این سروران، همه مارکسیست هستند، اما از آنگونه، که می دانید ده سال پیش در فرانسه مارکس درباره شان گفته بود: «من تنها یک چیز را می دانم، اینکه من مارکسیست نیستم!». و ممکن است دربارۀ این سروران همانی را گفته بود، که هاینه دربارۀ مقلدان خودش گفته بود: «من بذر اژدها را افشانده، اما کک درو کرده ام».

توضیحات مترجم: سخن هاینه اشاره به اسطورۀ یونانی جیسون می باشد، که با دو گاو آتشین-دم زمین را شخم زد و دندانهای اژدها را در آن کاشت، که بیدرنگ لشگری زره-پوش از آن بیرون آمد و…

انگلس در نامۀ خودش به برنشتاین در 2 نوامبر 1882 (ترجمه از روسی) چنین می نویسد: «اطمینان دادنهای پی در پی شما مبنی بر اینکه «مارکسیسم» در فرانسه بشدت بی آبرو شده است، که با اینهمه، بر این یگانه سرچشمه، یعنی بر نغمه سرایی های مالون تکیه دارد. راستش به اصطلاح «مارکسیسم» در فرانسه بطور کلی گونۀ ویژه ای می باشد، آنگونه که مارکس روزی به لافارگ گفته بود: «یک چیز روشن است، که من خودم مارکسیست نیستم».

در رابطه با آن جناح حزب کارگری فرانسه، که پُل لافارگ آنرا نمایندگی می کرد، انگلس همواره عبارت « به اصطلاح مارکسیستهای ما» را به کار می برد.  کاربرد این عبارت در خدمت تبیین سادۀ این جناح بود، اما در جهت مخالف و اشاره به «پوسیبیلیستها»، که سرانجام نیز حزب خودشان را برپا نمودند-(از واژۀ «پوسیبل» انگلیسی، که در فرانسوی هم کاربرد دارد).

«روش ماتریالیستی به تضاد خود تبدیل می شود، هنگامیکه از آن  نه آنگونه، که در پژوهش تاریخی بهره برداری می شود، بلکه همچون کلیشۀ آماده ای استفاده شود، که فاکتهای تاریخی در آن جاد داده شده و پوشانده می شوند» (ج 37، ص 351 روسی)… «درک ما از تاریخ، پیش از هرچیز، راهبری به مطالعه می باشد، نه اهرمی برای ساختاری به شیوۀ هگلیستی» (همانجا، ص 371). مارکس و انگلس سرسختانه تکرار می کردند، که تئوری ما را از ریشه ای ترین مطالعۀ تاریخ هر کشور و هر مردمانی برای فهمیدن راههای رشد اقتصادی ایشان بی نیاز نمی کند. آنها تاکید می کردند، که هیچگاه نمی توان «از راه کاربرد شاه کلید هرگونه تئوری تاریخی-فلسفی» به چنین درکی دست یافت.

فردریش انگلس نوشته بود: «حزبی، که من بدان تعلق دارم هیچ پیشنهاد آمادۀ یک بار برای همیشه را پیش نمی برد. دیدگاههای ما بر ویژگیهای متفاوت جامعۀ غیرسرمایه داری آینده از جامعۀ امروزی، نتیجه گیریهای دقیقی از فاکتهای تاریخی و روندهای رشد هستند و بدون ارتباط با این فاکتها و روندها دارای هیچگونه ارزش تئوریک و پراکتیک نمی باشند» (همانجا، ج 36، ص 364-363).

سپس انگلس ادامه می دهد: «کسانیکه خودشان را مارکسیستهای اورتودوکسی جا می زنند و ایدۀ جنبش ما را به دگمی سنگواره شده تبدیل می کنند، که می بایست آنرا ازبر نمود … بسادگی، نمایانگر سکت می باشند» (همانجا، ج 38، ص 94). و مارکس، دقیقا چنین کسانی را در نظر داشت، هنگامیکه گفته بود: «من تنها یک چیز را می دانم، آنهم اینکه من مارکسیست نیستم» (همانجا، ج 37، ص 370).