دیدگاه و یاداشتهای شما مقالات شما

گئورگی پلخانوف دربارۀ خاکسپاری نیکراسوف

گ.و. پلخانوف

خاکسپاری ن.آ. نیکراسوف

در بیست و هفتم همین ماه چهلمین سالگرد مرگ ن.آ.نیکراسوف بود1. برخی روزنامه ها پیشاپیش، یعنی پیش از مراسم برای شاعر «انتقام و اندوه» مقاله هایی را به چاپ رسانده بودند. من نیز می خواهم دربارۀ او با خوانندگان گفتگویی داشته باشم. اما نه نیازی می بینم، و نه امکان بازگشت به پرسش دربارۀ نقشی، که او در تاریخ شعر روسی بازی کرده است وجود دارد. همۀ آنچه واقعا می توان دربارۀ او گفت، اکنون دیگر گفته شده است. بنا بر این، بهتر می دانم در اینجا در این باره سخن بگوییم، که چگونه انقلابیان-نارودنیک سالهای 70 به نام انجمن «زمین و آزادی» در خاکسپاری ن.آ.نیکراسوف، شرکت کردند. و نه تنها این انجمن. اتفاقا در همین زمان در پتروگراد- پتربورگ آن روزی- شمار بسیاری از برجسته ترین نمایندگان روسیۀ جنوبی «شورشیان»2 گرد هم آمده بودند. فرولِنکو، وُلوشِنکو، والِریان اوسینسکی، چووباروف («کاپیتان») و بسیاری دیگر در آنجا بودند. همۀ اینها آدمهای «بی قانون»، دلیر، پرتوان، دارای مهارت بسیار در کاربرد اسلحه و با گرایش کامل به اقدامات مخاطره آمیز بودند. با تضمین همکاری این مبارزان باتجربه، انجمن «زمین و آزادی» تصمیم گرفت آشکارا همچون سازمان انقلابی سوسیالیستی در این خاکسپاری شرکت کند. انجمن با این هدف تاج گلی را با امضای «از سوی سوسیالیستها» سفارش داد. به یاد ندارم دقیقا چه کسی این سفارش را انجام داد، اما بخوبی یادم هست، که این کار انجام شده بود. به گرد تاج گل سوسیالیستی با حلقۀ فشرده ای شورشیان روسیۀ جنوبی و اعضای زمین و ازادی همراه با اعضای محافل کارگری فراهم آمده بودند، که دیگر در کارگاهها و کارخانه های پتروگراد کم نبودند. شورشیان و اعضای «زمین و آزادی» رولورهایشان را به همراه داشته، سرسختانه تصمیم داشتند آنها را به کار بگیرند، اگر پلیس به فکر بیافتد تاج گل را با زور بگیرد. نمی دانم چرا، شاید برای اینکه پلیس بسیار دیر از تصمیم انقلابیان برای تظاهرات آگاه شده، برای مقابله آماده نبود و برای ضبط تاج گل اقدامی نکرد. تاج گل با موفقیت به گورستان وُلکوف رسید3، و تنها در کلیسایی، که کالبد نیکراسوف را برای دعا خواندن بدانجا برده بودند، کمی سردرگمی پیش آمد.

نمی دانم موضوع چه بود، بگونه ای، که برخی از ما به درون کلیسا رفتند. دیگران، همگی، به استثنای «علامت دهندگان»، که می بایست در صورت تلاش پلیس برای بازداشت تاج گل گذارندگان، هشدار می دادند، به سوی گور آماده شده برای نیکراسوف روان شده و در صفوف تنگاتنگ جای گرفتند. ما خبر داشتیم، که بر سر مزار نیکراسوف سخنرانیهایی خواهند شد، و انجمن «زیملیا ئی وُلیا» (زمین و آزادی) بهتر دانست از سوی خود سخنرانی را پیشنهاد کند، که می بایست بدون توجه به پلیس مخفی و آشکارا، دیدگاه روشنفکران انقلابی آنروزی دربارۀ نویسندۀ «راه آهن»4 را بیان کند. گزینش به نام نویسندۀ این سطور افتاد. یادم نمی آید، که آیا سخنرانان بسیاری پیش از من سخن گفته بودند. تنها به یاد می آورم، که در شمار ایشان زاسودیمسکی و داستایفسکی بودند.

سخنرانی زاسودیمسکی نارودنیک بالاترین همدردی با شعر نیکراسوف بود. ما کاملا با همدردی او موافق بودیم، اما بسیار سرد به سخنرانی زاسودیمسکی برخورد کردیم. آن سخنرانی از نظر شکل موفقیت آمیز نبود. آخر، نزد ما نیکراسوف «گرامی بود، زیرا زیبا بود، و زیبا بود، زیرا گرامی بود». و او به هیچ روی نمی توانست از دور تسلسل تاثیر متقابل انگیزه های روانی دست بکشد5.

به جایش سخنرانی ف.م.داستایفسکی شور بسیاری در صفوف ما افکند. همانگونه، که می دانیم، بزودی پس از پا گذاردن به آستانۀ ادبیات، ف.م.داستایفسکی با محفل بلینسکی، که نیکراسوف نیز بدان متعلق بود، دارای ناخوشایندی های بسیار بزرگی گشته بود6. این ناخوشایندی ها رد خود را بر روابط داستایفسکی با همۀ محفل گذارده بودند. اما به یاد می آورم، که بدون کوچکترین شکی، داستایفسکی نمی توانست بدون تذکری بسیار جدی به تایید خط فکری نیکراسوف بپردازد. بسنده است یادآور شویم، با آنکه او به صادقانه ترین وجهی از شعر «عمو ولاس» هیجان زده شده بود، بسیار ژرف از ابیاتی منزجر شده بود، که نیکراسوف در این شعر تصویر مجازات های دوزخ را برای ولاس هذیان گو به پایان می برد:

اما همه چیز را نمی توان به تصویر کشید

نمازگزاران، پیرزن های خردمند بهتر می توانند تعریف کنند.

لحن این ابیات، مسلما در تضاد با لحن همۀ بقیۀ این شعر است. آنها را می بایست به نام درخواست هنرمندانه به داوری کشید. اما داستایفسکی در آنها توهین به باورهای دینی مردم عزیزش را می دید7. در این حوزه هیچگونه توافقی میان او و آن نویسندگان ما نبود، که دارای آن جهانبینی بودند، که نزد بلینسکی در سالهای پایانی فعالیتهای او شکل گرفته بود. با اینهمه، داستایفسکی، اینگونه، که پیداست، خواسته بود مقررات را رعایت کند: پشت سر مرده باید خوب گفت، و یا هیچ نگفت. او تنها جنبه های نیرومند شعر نیکراسوف را معرفی کرد. در ضمن، او گفت، که نیکراسوف از نظر نبوغ خودش، پایین تر از پوشکین نبود. این به نظر ما بی عدالتی فاحشی بود. ما دوستانه و با صدای بلند فریاد زدیم: او برتر از پوشکین بود!

داستایفسکی بیچاره انتظار این را نداشت. لحظه ای دست و پایش را گم کرد. اما علاقۀ او به پوشکین بسیار عظیمتر از آنی بود، که با ما موافقت کند. او نیکراسوف را در یک سطح با پوشکین گذارده و تا آخرین حد برابر «نسل جوان» کوتاه آمد.

او رو کرد به ما و بدون رنجش پاسخ داد: نه بالاتر، و نه پایین تر!

ما روی نظر خودمان پافشاری کردیم: «بالاتر، بالاتر»!

داستایفسکی، پیداست دریافت، که نمی شود نظر ما را تغییر داد، سخنرانی خودش را ادامه داد و دیگر به گوشزدهای ما پاسخی نداد.

بخوبی به یاد می آورم، که پس از بازگشت از خاکسپاری، سخنرانی کوتاهی را، که  بر سر مزار نیکراسوف انجام داده بودم، بر روی کاغذ آوردم. اما شک دارم، که آن سخنرانی در یکی از روزنامگان غیرقانونی به چاپ رسیده باشد. دربارۀ پیدایش آن در روزنامگان قانونی سخنی هم نمی توانست در میان باشد. من اهمیت انقلابی شعر نیکراسوف را کش داده بودم. من اشاره کرده بودم به اینکه او با چه رنگامیزی روشنی وضعیت فقیرانۀ مردم زیر ستم حکومت را به تصویر می کشید. همچنین اشاره کرده بودم به اینکه او نخستین کسی بود، که در روزنامگان قانونی روسیه آوای دکابریستها، آن پیشاهنگان جنبش انقلابی امروزی ما را سر داد.

این است همۀ آنچه از محتوای سخنرانیم در یادم مانده است. همۀ آن، به استثنای یک توضیح دربارۀ آنچه وظیفه ام می دانم یادآور شوم.

من سخنرانیم را با این تذکر آغاز کردم، که نیکراسوف خودش را به آوازخوانی برای پاهای الهۀ رقص (Terpsichore) محدود نکرده بود، بلکه انگیزهای مردمی را در شعر خود گنجانده بود. آن اشاره کاملا روشن بود. من نیز به نوبۀ خودم منظورم پوشکین بود. و خود به خود روشن است، که به هیچوجه در برابر او حق با من نبود: پوشکین تنها دربارۀ پاهای تِرپسیکور9 نسروده بود، که ضمنا، او گذرا آنرا یادآور شده بود. اما حال و هوای آن روزگار ما چنین بود. همۀ ما کمابیش دیدگاه پیسارف را پذیرفته بودیم، که در مقالۀ معروف «پوشکین و بلینسکی» به شاعر کبیر ما «جایگاهی والا» بخشیده بود.

این نکته را در سخنرانی خودم گنجانده بودم، زیرا خواسته بودم توبه کنم: دیر بهتر از هرگز است. اما توبه کردن از گناه خود را ایجاد وضعیت ملایم کننده ای پنداشته بودم، که تنها من نبودم، که در آن زمان بدان آلوده نشده بودم.

گُنجانۀ سخنرانی من هرچه بود، مهم این بود، که من به زبانی سخن گفته بودم، که از نقطه نظر پلیس به هیچوجه مجاز نبود. این را جمعیت شرکت کننده در خاکسپاری بیدرنگ حس کرده بود. نمی دانم به چه دلیل پلیس تلاش نکرد مرا بازداشت کند. کار بسیار خوبی کرده بود. اعضای «زیملیا ئی وُلیا» و شورشیان جنوب، که مرا در حلقۀ تنگاتنگ خود گرفته بودند، زور پلیس را با شلیک هماهنگ رولورهایشان پاسخ می دادند. این تصمیم قاطعانه شب پیش از خاکسپاری گرفته شده بود …

پس از من یکی از کارگران سخنی چند گفت،- با افسوس بسیار، به هیچوجه نمی توانم نام او را به یاد بیاورم،- دربارۀ اینکه راه به گور مدافع کبیر مردم پایان نمی یابد10.

بدینگونه انقلابیان گرد آمده بر مزار شاعر دوستداشتنی خود، یادش را گرامی داشتند. اما آنها ناخرسند باقی ماندند. آنها دوست داشتند باز و باز هم دربارۀ او سخن بگویند. بگونه ای خود به خود، بدون هیچگونه برنامۀ از پیش تعیین شده ای، اینگونه شد، که بسیاری از ما در زمینی باز، نزدیک گورستان گرد هم آمدیم. در آنجا دوباره سخنرانیهایی دربارۀ اهمیت انقلابی شعر نیکراسوف انجام شدند. یکی از بازیگران تآتر امپراتوری با احساسی ژرف «خیال پردازی دم در خانه» را خواند. او را با کف زدنهای پرشور پشتیبانی کردند. همۀ ما سرشار از روحیۀ رزمندۀ توفانی بودیم.

در همان زمان یکی از محتاط ترین «افراد زیرزمینی» هشدار داد: چه خواهد شد اگر رئیس پلیس دستور بدهد زمین را محاصره و همه را دستگیر کنند؟ آنگاه تقریبا همۀ ستاد فرماندهی انقلاب روسیه به چنگ او خواهد افتاد.

این هشداری درست بود. اما رئیس پلیس به فکر محاصرۀ زمین نیافتاد و ما کاملا خطری را، که ما را تهدید می کرد، فراموش نموده و حواسمان را به گفتگو دربارۀ نیکراسوف سپردیم. زاسودیمسکی درست می گفت، با آنکه بسیار عجیب مباحثه می کرد: نیکراسوف برایمان گرامی و جذاب بود.

توضیحات

گئورگی والنتینویچ پلخانوف (1918-1856) در خاکسپاری نیکراسوف سازمان زیرزمینی «زمین و آزادی» را نمایندگی می کرد. این سازمان برای تبلیغ انقلاب، بسیار از اشعار نیکراسوف سود می برد و برای همین به این خاکسپاری اهمیتی سیاسی داده بود.

خاطرات پلخانوف نشان می دهد، که تظاهرات 30 دسامبر 1877 سرآغازی بود برای پیامدهای بسیار نامنتظره. خاطرات پلخانوف از خاکسپاری نیکراسوف در 1917، در چهلمین سالگرد درگذشت نیکراسوف به چاپ رسید. پلخانوف بارها به نوشته های نیکراسوف استناد می کرد. ن.ک.: ت.د.فرولُوا، پلخانوف-خوانندۀ نیکراسوف. ادبیات روسی، 1967، شمارۀ 4.

در مقالۀ «تئوری زیباشناسی ن.گ.چرنیشفسکی» (1897) پلخانوف شعر نیکراسوف را «شعر عمل» نامید، که با ویژگیهایی برای هنر روشنگران روس می باشد. در همانجا نیز به انتقاد از «سنگدلی، بیات شدگی و خودخواهی» نیکراسوف و هوادارانش پرداخت (گ.و.پلخانوف، هنر و ادبیات، انتشارات دولتی سیاسی-ادبی، مسکو، 1948، ص 20).

مطابق با متن روزنامۀ «ناشه یِدینستوا»، 1917، شمارۀ 2، 29 دسامبر

توضیحات

1-نیکراسوف در 27 دسامبر 1877 درگذشت.

2- «شورشیان»- یکی از جریانهای نارودنیکی سالهای 70 دوران «رفتن به میان مردم» [باکونیستها] بودند.

3-پلخانوف در اینجا اشتباه کرده است. نیکراسوف را در گورستان «نُوُدِویچیه» به خاک سپاردند.

4-شعر «راه آهن» تاثیر بسیار شدیدی روی پلخانوف جوان و همفکرانش گذارده بود. پلخانوف در سال 1872 به یاد آورده بود: «من آن زمان در کلاس پایانی دبیرستان نظام بودم. پس از ناهار گروهی از ما نشسته بودیم و داشتیم شعر نیکراسوف را می خواندیم. تقریبا «راه آهن» را به پایان رسانده بودیم، که زنگی، که ما را به آموزش جنگی فرامی خواند، به صدا درآمد. کتاب را پنهان کردیم و برای گرفتن تفنگ به اسلحه خانه رفتیم، در حالیکه زیر تاثیر شدید آنچه خوانده بودیم قرار داشتیم. هنگامیکه داشتیم صف می بستیم، دوست من س. لولۀ تفگ را در دست فشرده و به من نزدیک شد و پچ پچ کنان گفت: «آخ، این تفنگ را برمی داشتم و به جنگ برای مردم روس می رفتم». این سخنان پنهانی، که در چند قدمی فرماندهی سختگیرانۀ ارتش بیان شده بودند، در ژرفای خاطرم رخنه کردند؛ سپس آنها را هر بار، که «راه آهن» را بازخوانی می کردم، به یاد می آوردم» (گ.و.پلخانوف، هنر و ادبیات، انتشارات دولتی سیاسی، مسکو 1948، ص 634).

5- ن.ک. توضیحات ص 478

6-منظور، ارزیابی انتقادی بلینسکی از داستان «همزاد» داستایفسکی می باشد، برخورد استهزاآمیز او و نیکراسوف به خودپسندی بیمارگونۀ داستایفسکی. ن.ک. مجموعۀ هجویات “شوالیۀ اندوهناک …” (1846)، که رفتار داستایفسکی را به سخره گرفته بود (1، 424-423).

7-  شعر گفتاورد شدۀ “والس” (1855) را داستایفسکی “مضحک” می دانست، در پیوند با ساختار کلی اثر (“شهروند”، 1873، شمارۀ 4، 22 نوامبر). این شعرها را خود شاعر در آماده سازی واپسین نشر آثارش حذف نموده بود.

8- ن.ک. ص 484

9-منظور پلخانوف بیتهایی از منظومۀ «یِوگِنی آنیگین»، بخش یکم است:

سینۀ دیانا، گونۀ فلورا، جذاب هستند، دوستان گرامی!

با اینهمه، پاهای تِرپسیکور زیباتر از هر چیزند برای من!

تِرپسیکور، الهۀ رقص یونان باستان.

10- در ژانویۀ 1903 پلخانوف در ژنو سخنرانی «مردم و روشنفکران در شعر نیکراسوف» را انجام داد. لنین از پلخانوف خواهش کرد این سخنرانی را برای چاپ در «ایسکرا» آماده کند-ن.ک. لنین، مجموعۀ آثار، ج 46، ص 261-266). اما این مقالۀ پلخانوف بسیار بزرگتر از آنی شد، که بتواند در روزنامه چاپ شود، بنا بر این بصورت جزوه ای درآمد با فرنام « به مناسبت 25-مین سالروز مرگ ن.آ.نیکراسوف».

اندیشۀ پایه ای آن جزوه در این جمله ها تبیین شده بود: «نیکراسوف، تبیین شاعرانۀ دوران کاملی از رشد اجتماعی ماست. این دوران با گام گذاردن «دگرپیشه» (که او نیز «روشنفکر» بود) به میدان تاریخی ما آغاز شده و با پیدایش طبقۀ کارگر، پرولتاریا به مفهوم واقعی کلمه در این صحنه پایان می یابد. هرکه محتویات اخلاقی و ایده ای این دوران برجسته برایش جالب است، در شعر نیکراسوف غنی ترین مواد را برای تبیین آن می یابد» (گ.و.پلخانوف، هنر و ادبیات، انتشارات سیاسی دولتی، مسکو 1948، ص 625).

Источник: http://nekrasov-lit.ru/nekrasov/vospominaniya/nekrasov-v-vospominaniyah-sovremennikov/plehanov-pohorony-nekrasova.htm

Источник: http://korolenko.lit-info.ru/korolenko/proza/istoriya-sovremennika-2/4-x-pohorony-nekrasova-i-rech-dostoevskogo.htm