فرزین خوشچین
این نقد را، که چند سال پیش نوشته بودم، بی پاسخ ماند. نیاز دوباره خوانیش هنوز هم وجود دارد. با توجه به اینکه مخاطبش اینک دیگر زنده نیست، هیچگونه تغییری را در این نقد جایز ندانسته ام. اما روی سخنش همچنان با دیگرانی است، که همانند او می اندیشند.
جایگاه کوروش بزرگ در تاریخ و برخورد چپ
بیگمان کوروش بزرگ و منشور حقوق بشر او بسیار پیشتر و برتر از «دمکراسی» یونان باستان در تاریخ بشریت سابقه و اهمیت دارد. اگر «دمکراسی» یونان باستان در پیوند با حقوق و مزایای طبقۀ اشراف معنی می داد، منشور کوروش بزرگ برای همۀ شهروندان و آزادی همۀ بردگان و آزادی همۀ دینها نگاشته شده بود. از همین روی است، که در بررسی ماتریالیستی تاریخ، چپ ایران بویژه می بایست کوروش بزرگ و کار سترگش را همچون پرچمی برای آزادسازی میهنمان از چنگال پلید رژیم اسلامی برافرازد. اما بدبختانه، یکی از برخوردهای بسیار سطحی و نادرست دربارۀ سالروز کوروش بزرگ را می توان در گفتگوی تلویزیون «برابری» با جناب رئیس دانا نشان داد. من در کامنت کوتاهی، که در زیر همان کلیپ نوشته بودم، به نکتۀ کلیدی در ناآگاهی مصاحبه کننده، آرش کمانگر، اشاره کرده بودم، اما چون کامنت مرا پس از چند روز پاک نموده اند، بسیار مایلم چندین نکتۀ دیگر را نیز، افزون بر آن نکته با همگان در میان بگذارم.
اینهم لینک آن گفتگو:
https://www.youtube.com/watch?v=TUslq68k5do
مصاحبه کننده، آرش کمانگر، شعارهایی مانند «ایران وطن ماست- کوروش پدر ماست» را «عظمت طلبانه و نژادپرستانه در تقابل با اعراب» ارزیابی کرده و فراموش کرده است به شعار «آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه» اشاره کند.
رئیس دانا این گردهمایی را با «فرار از خود» و «خودزنی» بصورت پناه بردن به مواد مخدر برابر دانسته است، اما نمی گوید، که همین جمهوری اسلامی اثبات کرده است، که «دین- افیون توده هاست».
رئیس دانا می گوید: انگلیسی ها در تاریخ خودشان مفهومی عملی برای میهنپرستی پیدا می کنند، اما ایرانیها به مفهومی انتزاعی از میهنپرستی می رسند! «مفهوم عملی» در میهنپرستی انگلیسی چیست؟ یعنی اینکه غارت جهان باید بوسیلۀ نیروهای نظامی انگلیسی نگهبانی شود، چون اگر جهان را غارت نکنند، میهن خودشان دچار قحطی خواهد شد؟ چه جالب! و «مفهوم انتزاعی» برای میهنپرستی ایرانی بدینگونه درست می شود، که استان خوزستان اگر گرد و غبار داشته باشد و مردمش از بی آبی بمیرند، بهتر است تا رژیم بشار اسد سقوط کند، بهتر است تا لبنان لوله کشی آب و برق نداشته باشد و …!!!
به گمان رئیس دانا: «دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی راهی را برای گردهمایی در پاسارگاد باز کرده است». مسلما این نکتۀ درستی است، که جمهوری اسلامی به بروز کنترل شدۀ جنبش ملی گرایانه و ضدعربی نیاز دارد، زیرا بسا در آیندۀ نزدیک به گوشت دم توپ در جنگ با عربستان نیاز خواهد داشت، و این در حالی است، که دزدیها و فساد بیکران گردانندگان این نظام بسیاری را در شرایط جنگ با اعراب، بدون انگیزه نگه خواهد داشت. با اینهمه، نمی توان آنگونه، که رئیس دانا می کوشد، گردهمایی در قلعۀ بابک را یکسره «ملی گرایانه» و بدون رگه های شوینیستی و جدایی خواهانه وانمود نمود، و گردهمایی پاسارگاد را از رگه های ناسیونالیستی مثبت و بالنده تهی دانست. رئیس دانا گردهمایی های قلعۀ بابک را، که یکسره به شعارهای پانتورکیستی و شوینیستی علیه فارس و ایرانی و در پیوند با شووینیسم عربی بودند، جنبشی «درست و ملی گرایانه» می نامد! اما گردهمایی پاسارگاد را صرفا عرب ستیزانه می نامد. لازم به یادآوری است، که آقای شالگونی نیز این گردهمایی را «سینه زنی و طواف» نامیده است!!!
گذشته از اینکه رئیس دانا، همانند شالگونی و … جرات نمی کند موضوع بسیج گله وار پیاده روی به کربلا را با گردهمایی در پاسارگاد مقایسه کند، می گوید: «حرفهای زیادی دربارۀ کشورگشایی و کشتارهای کوروش بزرگ هست»- شاید منظور آقای رئیس دانا پرت و پلاهای ناصر پورپیرار باشد؟ اما جناب رئیس دانا حتی دست به دامن آخوند جنایتکار و ابلهی همچون خلخالی می شود و می فرماید: «در حالیکه آیت الله خلخالی گفته است، که کوروش در یک میهمانی به خواهرش گفته بود پاشو برقص! آدم چقدر باید بی ناموس بوده باشد، که به خواهرش بگوید پاشو برقص!»! «آیت الله» خلخالی، مرجع عالیقدر، تاریخدان چپ توده ای! بیخود نیست، که توده ایها از لزوم عضویت آخوندها در حزب کمونیست دفاع می کنند! یادمان هست، که توده ایها خلخالی را در انتخابات مجلس، نمایندۀ خودشان معرفی کرده بودند! یعنی حد و مرز درک جماعت توده ای از «سکولاریسم» همین است.
روشن است، که آقای رئیس دانا هیچ چیزی از تاریخ نمی داند. او حتی به سخنان یاوۀ مردک ابله و جلادی آویزان می شود، که خودش هم این داستان جعلی یهودی را درست تعریف نکرده بود. خلخالی دیوانه حتی وقاحت را در دروغگویی و توهین به کوروش از حد گذرانده بود،-«کوروش راه زنی را برگزیده بود»-، اما رئیس دانا به این چرندهای آخوندک محبوب خودش کاری ندارد.
افسانۀ «استر و مردخای» را یهودیان مانند بسیاری دیگر از افسانه های تورات جعل کرده اند و به همۀ بشریت تا امروز و تا همیشه دروغهای شاخدار گفته و می گویند. اما نکتۀ باریکی هست، که باید دربارۀ دروغگویان بدانیم؛ همیشه دروغ نشان می دهد، که دروغگو شعور خواننده و شنوندۀ خودش را چگونه ارزیابی می کند. داستان بزبز قندی را نمی توان برای بزرگسالان تعریف کرد، اما داستان کشتی نوح را با رنگ افیون ماوراءالطبیعه به خورد میلیونها آدم دانش آموخته هم می توان داد. کسیکه چنین داستانی را باور می کند، بیشک ابله است، خواه استاد دانشگاه و دانشمند فیزیک باشد، خواه کارگری ساده. داستان «استر و مردخای» نیز برای آدمهای ابله ساخته شده است، خواه این آدم ابله بقال سر کوچه باشد، خواه اقتصاددان و مدعی پیروی از مکتب مارکس! اصولا داستان «استر و مردخای» نه در زمان کوروش، بلکه ادعا می شود در زمان خشایارشاه روی داده است. اما خشایارشاه هرگز نه زنی یهودی را به همسری برگزیده بود، نه مردکی یهودی به نام مردخای را به وزارت برگزیده بود، نه کشتاری 77000 نفری از مردم خودش را در چهارده روز انجام داده بود!
افسانۀ «استر و مردخای» همانند افسانه های «کشتی نوح»،«یونس در شکم دلفین»، «یوسف و زلیخا»، «موسی» و … می باشد، که هیچگونه سندیت تاریخی ندارند و همواره ادعا شده است، که در زمان فرعون روی داده اند! کدام فرعون؟ توتن خامون؟ رامسیس اول؟ رامسیس سوم؟ کدام فرعون و در چه سالی؟ کدام پادشاه ایران و در چه سالی؟ کسیکه چنین افسانه هایی را باور می کند، ابلهی بیش نیست.
گذشته از اینها، آقای رئیس دانا آنقدر آغشته به دیدگاه آخوندیسم می باشد، که برایش «ناموس» همان معنایی را می دهد، که آخوند می گوید. ناموس آقای رئیس دانا با رقصیدن خواهرش در جشنها به باد می رود! اما در ماجرای آموزش قرآن بطریقۀ سعید طوسی، ککش هم نمی گزد!
سپس هم آرش کمانگر بر هیزم این آتش افزوده و ناآگاهی خودش از تاریخ را اینگونه به نمایش می گذارد: «ما در 2500 سال پیش، که امپراتوریهای لشگرکشی و برده داری وجود داشتند، سخن از حقوق بشر و دمکراسی و آزادی و برابری ملیتها و …. را نمی توانستیم داشته باشیم! … اکثر امپراتوریهای باستان مانند ساسانیان، هخامنشیان و یونان و روم باستان در سرزمینهایی، که فتح می کردند می دانستند دینها و بتهای مختلف وجود دارند و تلاش می کردند این «مالتی کالچرالیسم» را رعایت کنند….».
زدن به صحرای کربلا و تکرار فالانژیسمی، که چند سال پیش آقای حمید تقوایی ابداع کرد و سخنان بی پایه و بسیار نادرستی را سرهم کرد، کاری است آسان برای چپ فالانژیست بیسوادی، که چپ بودنش مانند گلۀ حزب الله، نه در تعقل و مطالعه، بلکه در شعارهای چپ اندر قیچی به نمایش گذارده می شود.
منشور کوروش بزرگ، که به زبانهای گوناگون دوران خودش نوشته شده و سخن از آزادی و حقوق بشر می گوید، سندی تاریخی و انکارناپذیر است. اما آقای کمانگر از تاریخ هیچ اطلاعی ندارد و برای همین است، که می پندارد امپراتوری روم به «مالتی کالچرالیسم» باور داشت و مردم سرزمینهای تسخیرشده را آزاد می گذاشت دین، زبان و فرهنگ خودشان را داشته باشند، در حالیکه کوروش بردگان را از بابل گرفته و به بردگی در ایران برده بود!!! اما چنین نیست. امپراتوری روم هنگامیکه بریتونی را تسخیر کرد، کشتار بیدریغانه ای را در آنجا انجام داد. حتی یک سنگنوشته، یک کوزه، یک سکه، یک خنجر، یک واژه از زبان مردم بریتونی را باقی نگذاشت. کاری، که امپراتوری روم بویژه در بریتانیا انجام داد، چیزی نبود جز «پاکسازی قومی» (اتنیک رنسنینگ)- همان کاری، که اسپانیا، پرتقال، انگلستان، فرانسه، هلند چندین سده پس از آن در سرتاسر آمریکا و آفریقا و آسیا انجام داده اند. امروزه تنها واژه های «لندن»، «بِئودیکا»، «کاسیوِلونِس» و چند واژۀ دیگر را می توانیم از زبان بریتونی مثال بزنیم. کسانیکه با تاریخ و زبان انگلیسی آشنا هستند، این چیزها را می دانند. کسانیکه تاریخ یونان باستان و …. را خوانده اند، این چیزها را می دانند، اما آقای حمید تقوایی و همفکران ایشان در رادیو برابری و حکمتیستها و رئیس داناها چندان تمایلی به مطالعه در اینگونه مسائل ندارند. آقای کمانگر خبر ندارد، که امپراتوری روم نه تنها به «مالتی کالچرالیسم» باور نداشت، بلکه دینها و بتهای همۀ اروپا را نابود کرده و همه را با زور به مسیحیت درآورده و حتی زبان لاتین را تا پایان سده های میانه، تنها زبان دین مسیح به شمار می آورد و هنوز هم کلیسای کاتولیک تنها زبان لاتین را قبول دارد. آیا این را می توان «مالتی کالچرالیسم» نامید؟ چپهای بیسواد ما وقتی جایی گیر می کنند، از خودشان پرت و پلا صادر می کنند، تا دیدگاه نادرست خودشان را بر کرسی بنشانند.
چپ می بایست خودش را از چنبرۀ شعار دادن و کارهای حزب الله وار رها کند و بتواند مطالعۀ ریشه ای و گسترده در «ماتریالیسم تاریخی» داشته باشد. زمان شعارهای حزب توده دیری است، که سپری شده است. زمانی بود، که برادر کیانوری بیسواد می گفت: «میان اسلام و سوسیالیسم تفاوت ماهوی وجود ندارد». یعنی این دسته از سیاسی های ما اصولا مطالعه در ماتریالیسم تاریخی را نمی دانند چیست. امروز هم اگر آقای فریبرز رئیس دانا، آرش کمانگر و … تاریخ گذشتۀ سرزمینمان را نمی فهمند و تحلیلهایشان به «آیت الله خلخالی» تکیه دارد، روشن است، که نظرات ایشان را نمی توان نظرات مارکسیستی به شمار آورد. حالا مارکسیسم به جای خود. کسی، که کمی در تاریخ روم باستان مطالعه داشته باشد، اینگونه پرت و پلا نخواهد گفت.
هرگز تاریخ به یاد ندارد، که ایرانیان مردمی برده دار بوده باشند. همۀ اسناد کشف شده نشان از پرداخت دستمزد به همۀ کارگران و رعایت دوران بارداری زنان و پرداخت جیره دارند. تخت جمشید و دیگر آثار باستانی ایران از این روی دارای اهمیت بسیار بیشتری هستند، که به دست کارگران آزاد و با دریافت دستمزد ساخته شده اند، نه با بیگاری بردگان. همۀ آثار باستانی یونان، روم و مصر و چین با بیگاری کشیدن از بردگان ساخته شده اند، در حالیکه هیچکدام از آثار ایران باستان را بردگان نساخته اند. و این همان نکتۀ مهمی است، که برای برپایی سکولاریسم و دمکراسی در ایران امروز می بایست پایۀ نبرد اندیشۀ ما با فاشیسم اسلامی و حکومت پلید آخوندی باشد. در دوران باستان برای ما دوگونه مردم وجود داشتند- آزادمردان و انیرانیان. ایرانیان، آزادمردان و آزادزنان بودند، که بردۀ هیچکس نبودند، اما سرزمینهای دیگر در بند بردگی و سیستم برده داری بسر می بردند. و این روان اجتماعی ویژه ای است، که می بایست بدان ببالیم و آنرا پرچمی برای برپایی دمکراسی و حقوق بشر نماییم. این روان اجتماعی، این فلسفۀ دمکراسی هرگز با فاشیسم و برتری نژادی همخوانی نداشته و جای نگرانی از سوءاستفادۀ سلطنت طلبان را باقی نمی گذارد، تنها اگر روشنفکران ما بیدار شوند.
پس از اسلام اما، غلام و برده و کنیز از مردم آزادۀ ایرانزمین ساخته شد. اسلام دین برده داری، و دین زرتشت، با همۀ کاستی هایی، که موبدان بر آن افزودند، دین مردم آزاده ای است، که سنت ستیزه با مهردروجان را پایدار نگه داشته است. منظور ما تبلیغ دین نیست، بلکه در کاوش در تاریخ ماتریالیستی سرزمینمان می بایست روش مارکسیستی درست را به توده ها و جوانان سرزمینمان نشان دهیم، نه اینکه همانند توده ایهای بیسواد، از ترس نیرو گرفتن فاشیسم و آریایی گرایی، به دامن آخوند پلید و جنایتکاری همچون «آیت الله» خلخالی پناه ببریم! واقعا آیا آقای رئیس دانا شرم نمی کند چنین چیزی را بر زبان می آورد؟! کارل مارکس، دقیقا در همین نکته است، که از «شرم» سخن می گوید- شرم از نشوریدن بر حکومتی پلید، بلکه یاری رساندن ایدئولوژیک بدان!
بسا امکان دارد سالروز به درک واصل شدن آخوند خلخالی را بعنوان نماد ملی-شیعی انتخاب کنند و توده ایها بر مزارش سینه زنی کنند و آقای رئیس دانا دربارۀ قهرمانی او بگوید، که نخستین کسی بود، که با تیشه به جان گچبریها و آثار باستانی ما افتاد و الگویی شد برای طالبان و داعش!
چپ توده ایستی جرات ندارد نابودی ساختار پیشرفتۀ دوران ساسانی را «گامی به پس» در دوران اسلامی ارزیابی کند و به آخوندهای بیسواد رشوۀ کلام می دهد، که گویا سرزمین ما پس از اسلام «متمدن» شد و پیش از اسلام ما تمدنی نداشتیم، بلکه به تایید چپهای بیسواد، گویا تاریخ ما تنها تاریخ کشتار پسران به دست پدران و کشتار پدران به دست پسران بوده است. اما توضیح نمی دهند چرا این کشتار پدران و پسران تاجدار دقیقا پس از اسلام عزیز روی داده و چرا اقوام اشغالگر اینگونه ویژگی را از خودشان نشان می دادند! و نمی دانند چرا هر قومی، که به قدرت می رسید، دوره ای از خونریزی را حتما انجام می داد! چپ توده ایستی از تاریخ خونریزی و وحشیگری یونان و روم باستان سخن نمی گوید. آقای رئیس دانا در ستایش از تمدن یونان به ارسطو اشاره می کند، اما نوشاندن جام شوکران به سقراط را فراموش می کند. تاریخ روم نیز پر است از کالیکولاها و گلادیاتورها و بردگانی، که خوراک شیر و ببر می شدند….
چپ توده ای و فالانژ اصولا نمی داند اسطوره شناسی چیست و به چه درد می خورد، واژه شناسی چیست، تاریخ را چگونه باید پژوهید و … این است، که آقای رئیس دانا برای مقایسه با ارسطو، تنها مثالی، که یادش می آید همانا ملاصدراست، که آنهم نه در زمان ایران باستان، بلکه در زمان صفویه می زیست و اصولا فیلسوف هم به شمار نمی آید. تنها کار عمده اش این بود، که هفت بار پای پیاده به مکه مشرف شد! فیلسوف بود؟ آنوقت آقای رئیس دانا در پی برادر احسان طبری از ملاصدرا در برابر ارسطو سخن می گوید، آنهم برای بازگویی هویت فرهنگی ایران باستان!
هگل در فلسفۀ تاریخ، دقیقا روی نکتۀ بسیار جالبی انگشت می گذارد:
آنگونه، که گئورگی پلخانوف در مقالۀ خودش به مناسبت شستمین سالگرد درگذشت هگل گفته است (ترجمۀ این مقاله را از روسی تقدیم خوانندگان کرده ام): برای هگل «همۀ تاریخ، همانا تنها «تشریح و موجودیت بخشیدن به روح همگانی» می باشد. جنبش روح همگانی مرحله به مرحله انجام می گردد. هر مرحله ای، همانگونه که از دیگر مراحل فرق دارد، دارای پرنسیپ مشخص خودش می باشد. چنین پرنسیپی در تاریخ… همانا روح ویژۀ مردمی است. در ویژگیهای روح مردمی مشخصا همۀ جنبه های آگاهی مردمی و ارادۀ مردمی، همۀ واقعیات آن تبیین می شوند؛ آنها مُهر خود را بر دین، بر ساختار سیاسی، بر اخلاقیات، بر حقوق، بر رسوم، و همچنین بر دانش، بر هنر و بر تکنیک مردم می زنند. همۀ این ویژگیهای خصوصی بوسیلۀ ویژگیهای روح مردم توضیح داده می شوند، درست همانگونه، که برعکس، این ویژگیهای همگانی می توانند از تاریخهای مطالعه شدۀ زندگی خصوصی فیزیکی مردم برداشت شوند».
در ادامه چنین می خوانیم: «با پدیداری پارسیان شناخت روحی آغاز می گردد، که در آن روح با طبیعت بررسی می شود، از همین روی ما در اینجا برای نخستین بار می بینیم، که موضوعیت آزاد می گردد، یعنی اینکه مردمان گوناگون زیر ستم نمی روند، بلکه ثروت خود، نهادهای خود، دینهای خود را نگه می دارند. و دقیقا همین نقطۀ ضعف ایرانیان بود در مقایسه با یونانیان».
در جهان باستان، سرکوب دینی و قومی، که در امپراتوریها انجام می شد، برای به حرکت درآوردن چرخ اقتصاد و دستیبابی زودتر به آسایش و ثروتی، که بیشتر برای اشراف و برده داران بود، بسیار لازم بود. همین سیستم تا دوران فئودالی ادامه یافت و سپس نیز پایه ای شد برای ساختار سرمایه داری، که برده داری پوشیده و داوطلبانه ای است. در مقایسه با این سیستم بارآوری، اندوخته کردن ثروت و برپایی ساختمانها و کاخها در سیستم آزاد ایرانی تنها بر خراجی بنا گذارده شده بود، که از کار کارگران و استادکاران آزاد فراهم می آمد و اگر در پی جنگ و بیماری بدان آسیبی می رسید، چندان توان پرداخت هزینه های گزاف و درازمدت را نداشت. چنین سیستمی نیازمند پیشرفت تکنولوژی بود، که هنوز بسیار ناتوان و ابتداعی بود.